با هم و گام های تازه ...

در این مدت کوتاه که نوشتن در وبلاگ را تجربه می کردم به  آرمان های می اندیشیدم که از کودکی ذهنم با آنها درگیر بود و هنوز هم هست. آرمانهای دور و درازی که  دور از دسترس می نماید اما معنای من را افزون تر می کند.

همه ی این راه پیچاپیچ و گاه بن بست آرمانها را باید طی کنم تا شاید به جایی برسم . در این دوران گذارِ تعیین کننده ، جایگاه پدیده ها و چشم اندازها ی مختلف برایم  متغیر می باشد  . به هر سو سر می کشم تا تکه ای از وجودم را بیابم و جدول هندسی افکارم را کامل کنم .

وبلاگ نویسی هم از همین حس نشات گرفت . اگر بخواهم به این دوره کوتاه اشاره کنم باید بگویم مجموعه بنیان های حسی ام و ترغیب و تشویق دوستانم در یکجا جمع شد و حاصل داد .

آشنایی با دنیای مجازی دوستانم  که گاه از هر عینیتی ، ملموس تر و واقعی تر می نماید ،فرصتی و غنیمتی بود برای من تا با افکار ، روحیات و رویاهای قد کشیده هم نسلانم  بیشتر و بهتر آشنا شوم . گرچه این آشنایی و مشکلات را از نزدیک لمس کردن، درد مرا افزون تر کرد اما برایم ترجمان جدیدی بود از حسرت و دریغ ، و بازگو کننده تنها ماندن ارزش های نسلی که بی حفاظ در معرض زمانه قرار گرفته اند .

همین وبلاگ ها بیانگر فرهنگ زنده ، پویا و در آغاز شکل گیری و رشد مردمانی است که با احساسات و تمایلات متفاوت در حال خارج شدن از درهای پوسیده و بسته گذشته اند . و همین نوشتن ابراز وجودی است برای نسلی که دیگر به سوراخ نمی خزد و نظاره گر جولان مرگ نیست و هنوز هم در میان این دود غلیظ نفس می کشد و هنوز هم زنده است و حقوق خود را طلب می کند .

جايي كه ايستاده ايم جاي كمي نيست . چون حامل بار فرهنگي مهمي هستيم كه بي انقطاع و يكسره بايد جاري و ساري باشد . بر چهارراه حساس ِ تاريخي اي ايستاده ايم كه در آن داد و ستد فرهنگي به شكلي نوين بروز و ظهور كرده است .

این وبلاگها تنها فرصت موجود برای ابراز وجود دوستان و هم احساسان من می باشد ... گرچه برخی از کارها در محدوده ی سلیقه ی من نمی گنجد اما باز هم غنیمتی است که باید قدر دانست . بی درنگ دیر زمانی طول می کشد تا با آزمون و خطا راههای ارتباطی بهتر و قویتری پیش بگیریم و دیگر اجازه ندهیم مغلوب و منفعل باشیم . 

اگر قصد داریم به عنوان قشری فرهنگی و با تفکری عمیق در میان این هوای مسموم و تبلیغات منفی قوی و با صلابت سر پا بمانیم باید ذهن خود را به تراوش افکار نو و بدیع عادت دهیم و از دریوزگی تفکر و کم کاری و ادعای زیاد پرهیز کنیم ... تحسین های سود جویانه و حرف های ارزان قیمت جز کسالت روح و به عقب راندن ما از رتهی که در پیش داریم کار دیگری نمی کند . دوستانی که من در اینجا یافتم به اندازه ای قابلیت فراوان در عرضه کارهای خوب دارند که اغراق نیست اگر عنوان کنم آینده ی این روزنه های کوچک رسانه های بزرگی است که حرف های زیادی برای گفتن دارد .

نباید اجازه دهیم روزانه از بالا به پایین نشت کنیم و با چانه زنی خود را سرگرم کنیم ... این در واقع همین چیزی است که لومپن والتریا می خواهد . جو پوپولیستی جامعه و حاکمیت سرزمین ما ارائه کارهای متفاوت را بر نمی تابد و بسیار دوست می دارد که ما از کارهای رسانه ای تنها هدفمان ایجاد پلی باشد بین خودمان تا به چهار دیواری های خودمان سرکی بکشیم و خودمان را با این قبیل کارها سرگرم کنیم ...بديهي است كه در قوم و قبیله امروز ما، رسانه پيشتاز و آوانگارد جاي چنداني در اينجا ندارد . خوشحالم ، که در بین دوستانم ،حجم کارهای خوب  و ارزنده به اندازه ای بالا و گسترده است که چشم انداز آینده دلگرم کننده و امید بخش است . 

جايي كه ايستاده ايم جاي كمي نيست . شايد جاي كوچكي باشد اما جاي محكمي است .اگر ريشه داشته باشيم  جاي پايمان سفت مي شود و نمي گذارد جاهلان و جاعلان هویت انسانی ، ما را  از جايمان بكنند و جدا كنند و چشم بسته پرتمان كنند به درون گدازه ي سيال و روان و گسترده اي كه آماده ي همراهي اش نبوده ايم.

اگر بدانيم در اين بازار آشوب  به چه ميزان مهم و كارآمد هستيم ، به فعاليت هايمان معنا و ساماني ديگر مي بخشيم . و نگاهمان به جايگاه انسان و تقدير و راه رهايي و آزادي اش نگاهي عميق تر و كارسازتر خواهد بود.

جايي كه ايستاده ايم جاي كمي نيست . در همين جا دوستان كارآمدي داريم ... وقتي آدمهايي مثل مهدي (بي اف) و يوسف و كيا (نقطه چين ها) در همين مساحت كوچك با كارهايي متفاوت همچنان مانده اند آسوده مي شوم كه سلسله كارهاي خوب ، همچنان باقي است . و لابد برخی اسم های دیگر که از خستگی امروز یادم نمی آید.!

از مدت ها پیش در برابر پیشنهاد دوستان ام برای ایجاد یک سایت سرسختی می کردم ... اما پس از ایجاد وبلاگ و چشیدن طعم خوشمزه و دوست داشتنی معجونِ ارتباط اینترنتی ، تصمیم به ایجاد این پایگاه اینترنتی گرفتم ... بدون شک آشنایی با دوستان بلاگر و مطالعه کارهای آنها مشوق اصلی من برای این کار بود ...

 من قصد ترک وبلاگ را ندارم ... اصلا ... اینجا اولین خانه ی اینترنتی من می باشد و به قول یکی از دوستانم حکم دفتر خاطراتی دارد که نگارش در آن لذت خاص خود را دارد ... بطور کلی این فضاهای اینترنتی چه وبلاگ باشد و چه سایت ، به مثابه لوح های سفیدی هستند که در اختیار نگارنده قرار می گیرد تا آنچه را که در چنته دارد ارائه دهد .

www.hami-saadat.com

 این سایت پایگاه همیشگی من و پل ارتباطی من با  همه ی شما دوستان فهیم ام می باشد . دلیل نام گذاری سایت به نام خودم یعنی "حامی"(حامد) نام حقیقی ام و نام خانوادگی ام ، این حققیت است که می خواستم این پایگاه اینترنتی ، پدر و مادر مشخصی داشته باشد .(باباش که منم حالا مامانش کی بوده نمی دونم ... پیدا کنید پرتغال فروش را!!...) از طرفی دیگر آدمهای از بردن نام و شهرت خود هراس دارند که خلافی و اشتباهی کرده باشند ... ما که نه خلافی کرده ایم و نه جرمی مرتکب شدیم ...

باید اضافه کنم که در این سایت نوع نگارش متون و مطالب با آنچه در وبلاگ خواهد بود بسیار متفاوت است ... راحت تر بگویم باید دست به عصا راه بروم ... لااقل  از ذکر بعضی از مسائل فاکتور می گیرم ... دوست دارم در این سایت با کمک دوستانم کارهای صورت گیرد که توانایی ها و قابلیت هایمان را بدون در نظر گرفتن تمایلات و رفتارهای شخصی امان به نمایش بگذاریم ...  زمانی که برای معالجه به دکتر می رویم آیا لزومی دارد از تمایلات و مسائل روی تختخواب آقا یا خانم دکتر چیزی بدانیم ؟ اینجا هم همین است. جایگاهی برای هنر ،ادبیات ، تحلیل های اجتماعی و غیره و ذالک .  

امید است ، این نسل از قشر ما ،که در بدترین شرایط این سرزمین زیست، حضورش در این رسانه های اجتماعی  معنايي داشته باشد ... و سنگي باشيم در راهي براي نشاني و شهادتي به ديگران كه در آینده مي خواهند بيايند و نه سنگ كوري كه مانعي باشیم براي قدم برداشتن دیگران . چنانکه دیگران برای ما همان سنگ کور بودند .

 ما را از جهان دور نگاه داشتند ... و چون دور نگاه داشته شديم ؛ تصويرمان معوج تر ،كج تر و كدرتر و دورتر و نامعلوم تر مانده است و هر چه تصويرمان مبهم تر و بيم افزون تر شد در پي يافتن راهي براي آسوده شدن از اين بيم ، یا به  دیگران پيوستيم يا از دیگران گريختيم و در هر دو حالت باختیم . راهی جز ماندن و تکاپو و کاویدن برای ما نمانده است . یادمان باشد ما کم نیستیم ، ... اما باید بیشتر کار کنیم. هر کس در هر سطحی از دانش و آگاهی که باشد ، می تواند کارهای بزرگی انجام دهد و میخی باشد برای محکم تر کردن خیمه ای که شادی و آزادی و اندیشه ی پویا ،در  زیر آن برای همه ی مردم مهیا باشد .

 www.hami-saadat.com

معذرت خواهي ...

پستی در وبلاگ قرار گرفت که بسیار نپخته و نسنجیده نوشته شده بود. ویرایش متن را به دوستی سپرده بودم که بدبختانه رعایت امانت نکرد و در متن اصلی تغیرات زیادی ایجاد کرده بود .

من نیز از فرط خستگی حاصل از فشار کارهای این چند روز ، فرصت مرور دوباره متن را نداشتم و تنها با فشار دکمه های Copy و  Paste متن را در وبلاگ قرار دادم كه بعد از دريافت نظر دوستان خوبم يوسف عزيز و احمد نازنين بلافاصله در جهت اصلاح برآمدم و پست را بطور موقت حذف كردم .

يوسف جان ،جوابي هم كه  در پاسخ كامنت شما دادم قبل از مطالعه دقيق متن بود ...

بهر روي از دوستان خوبم ، بويژه يوسف و احمد پوزش مي خواهم .

 

دكتر،از پله افتادم(2) _ domestic violence

خشونت‌هاي خانوادگي ريشه در نابساماني‌هاي اجتماعي دارد .

 

ـ زن جواني كه از سوءظن همسرش به ستوه آمده بود با ريختن بنزين بر روي خود اقدام به خودسوزي كرد.

ـ مردي به خاطر سوءظن همسرش را با ضربات چاقو به قتل رساند.

ـ مردي خشمگين در مقابل ديدگان وحشت زده دخترش،همسرش را به قتل رساند.

ـ خشونت‌هاي خانگي، بيش از سرطان‌ و تصادف باعث از بين رفتن سلامت زنان در دنيا مي‌شود .

ـ ۶۶ درصد زنان ایرانی حداقل یکبار مورد خشنونت قرار گرفته اند .

ـ يك تحقيق 10 ساله درخصوص همسركشي در ايران نشان مي‌دهد كه آمار قتل‌هاي خانوادگي كشور مشخص نيست.

همين چند وقت پيش با پسري آشنا شدم كه ميگفت بخاطر بد رفتاريهاي نا پدري اش كه پي به تمايلات ج.ن.سي اش برده مجبور به اقامت تو يك خوابگاه شده است .

يكي از دوستان نزديكم بخاطر رفتار جنون آميز پدرش كه دوست ندارد پسري به اين شكل و ريخت داشته باشد  اين روزها در شرايط روحي وحشتناكي به سر مي برد.

اينها همه بخش هاي از واقعيات تلخي است كه يا در رسانه هاي مختلف و يا بطور مستقيم در زندگي اطرافيان و آشنايان ميبينيم و در جريان خشونت عليه زنان و اقليت هاي ج.ن.سي قرار مي گيريم . پدیده ی وحشتناکی كه بطور همه گير در سكوت پيشرفت مي كند و همه افراد كم و بيش با آن در گير هستند. 

 بسته به تعريفي كه از خشونت خانگي در فرهنگ‌هاي مختلف هست اين نشانه‌ها متفاوت است، در بعضي فرهنگ‌ها تحمل نسبت به اعمال خشونت بالاتر است، در واقع براي دستيابي به نشانه‌هاي خشونت خانگي بايد تعريف دقيقي از فرهنگ حاكم بر جامعه مورد نظر داشت تا بر اساس اين تعريف نشانه‌ها مشخص شوند.

 بصورت عام می توان عنوان کرد هر رفتاري كه باعث رنجش و آزار فرد شده و در روند رشد شخصيتي‌اش اختلال ايجاد كند خشونت نام مي‌‌گيرد، اين رفتارها باعث مي‌شود كه فرد احساس رنجش كرده و دچار اختلال‌هاي رفتاري شود. اگر اين رفتارها در محيط خانه و از سوي افراد خانواده سربزند خشونت خانگي نام دارد.

منشاء خشونت در واقع يك نوع اعتقاد و باور ضمني‌است كه فكر مي‌كند مي‌تواند مشكلات را با اعمال خشونت حل كرد. جاي‌بسي تاسف است كه بپنداريم چاره خيلي از مشكلات خشونت است نه مفاهمه و گفت‌وگو. در واقع خشونت يك نوع فرار از مشكلات است به شيوه‌اي كه نتيجه مطلوبي را هم در پي نخواهد داشت. علاوه بر  علتي كه ذكر شد الگوهاي رفتاري كه آموخته مي‌شود در اين زمينه خيلي موثرند. پسري كه شاهد ضرب‌وشتم مادرش توسط پدرش است خيلي احتمال دارد كه وقتي خودش تشكيل خانواده مي‌دهد در مواجهه با اطرافيانش آن رفتارها را  تكرار كند ؛چرا كه تا حد زيادي اعمال خشونت بستگي به اين دارد كه رفتارهاي خشن براي شخص آشنا بوده باشد.

 اما آنچه مسلم است اين‌گونه رفتارها ريشه در روابط بيمارگونه اعضاي خانواده دارد. مشكلات عاطفي، رواني، جنسي، اقتصادي، اجتماعي و به‌طور كلي نهادينه شدن فرهنگ خشونت از ديرباز در خانواده‌ها موجب روند روبه‌رشد اين معضل شده است. بسياري از مردان از قدرت قانون سوءاستفاده كرده و زنان و اقلیت های ج.ن.سی را مورد آزار و اذيت قرار مي‌دهند.

به‌دليل نبود آموزش و راهكارهاي عميق و قابل دسترس، هركدام از اعضاي خانواده خود قانون شده و به ارتكاب خشونت علیه آنچه دوست ندارند، مي‌پردازند.شناخته شده‌ترين اعمال خشونت، نوع فيزيكي آن است اما خشونت‌هاي رواني هم وجود دارند. مواردي مانند تحقير، خشونت كلامي (فحش و ناسزا)، خشونت اقتصادي (در تنگنا قرار دادن افراد خانواده) هم از مصاديق خشونت خانوادگي هستند. ولي در عمل ارتكاب خشونت بيشتر از جانب مردان هم در عرصه عمومي و هم در عرصه خصوصي است.

بعضي اوقات هم مشكلات اقتصادي و تنش‌هايي كه فرد با آن برخورد مي‌كند باعث مي‌شود كه وي بخواهد تنش‌هاي خود را با خشونت  روي اطرافيان و زيردستان خود اعمال كند. از طرف ديگر خشونت خانوادگي محدود به مردها نمي‌شود و مادري كه با فرزندش رابطه پرخاشگرانه دارد هم دچار نوعي خشونت شده است. ضمن اينكه خشونت خانوادگي مي‌تواند ريشه‌ در نابساماني‌هاي اجتماعي و روانشناختي فرد متجاوز هم داشته باشد.

نوع نگاه و رفتارهاي تحقير كننده، استفاده دائمي از كلمات توهين‌آميز،‌ اعمال محدوديت‌هاي مالي و حتي بي‌توجهي به فرد نيز از جمله‌ نشانه‌هاي اعمال خشونت است.

اينجا خشونت كلامي و فيزيكي رايج است و در موارد زيادي نيز از پيشرفت فرد در جامعه جلوگيري مي‌شود؛ مثلا به فرد اجازه بروز توانايي‌هايش داده نمي‌شود و با وضع مقررات محدود‌كننده در خانه كه از مصاديق آشكار خشونت خانگي است، شرايطي ايجاد مي‌شود كه عملا فرد از دستيابي به موقعيت‌هاي گوناگون بر اساس توانمندي‌اش باز مي‌ماند.(این مورد را من در زندگی بسیاری از نزدیکانم میبینم )

نوع ديگر خشونت، خشونت ج.ن.سي است كه كمتر به آن پرداخته شده است. بايد بدانيم كه در چارچوب روابط ج.ن.سی ما با پديده‌اي به نام تجاوز ج.ن.سي مواجهيم؛ يعني برقراري رابطه ج.نس.ي با طرف مقابل كه برخلاف ميل وي صورت مي‌گيرد. از ديگر مصاديق خشونت  نيز مي‌توان به تهديد به جدايي قطع رابطه و طلاق، بيرون كردن فرد  از خانه، تحقير وضعيت جسماني فرد اشاره كرد.

متاسفانه حاكميت الگوهاي مردسالاري در خانواده كه شرايط فرادستي را براي مردها و فرودستي را براي زن‌ها و سایر افراد با گرایشهای متفاوت فراهم كرده، عامل مهم تداوم شرايط انواع خشونت خانوادگي است؛ يعني دارا بودن پايگاه اقتصادي و اجتماعي بالاتر از سوي مردان باعث مي‌شود كه سایرین به دليل عدم برخورداري از فرصت‌هاي تصميم‌گيري و همچنين قرارگرفتن در شرايط وابستگي اقتصادي، بيشتر در معرض اين خشونت‌ها قرار گيرند؛ چرا كه به علت ساختار مردسالارانه جامعه چندان دست آنها (زنان و اقلیت های ج.ن.سی) براي مقابله و ايستادگي در مقابل خشونت‌ باز نيست.

 به قسمت کوچکی از قوانین جزایی ایران امروز اشاره می کنم . از "امیریل امیر افشاری" وکیل مجرب و دوست خوبم کمال سپاس را دارم که این موارد را از کتاب های مربوطه برای ام استخراج کرد .

"پس از انقلاب ۵۷، در قانون تعزيرات مصوب 1362، جنبة عمومي از خشونت فيزيكي عليه اشخاص حذف گرديد و در حال حاضر مطابق مواد 614، 613، 612 ق.م.ا. مصوب 1375، ايراد صدمات عمومي به ديگري داراي جنبة عمومي بوده و حتي با گذشت شاكي خصوصي، مانعي در جهت اجراي مجازات از باب مصالح اجتماعي نمي‎باشد. با اين وجود مقنن ايران هيچ گاه به قباحت ارتكاب چنين اعمالي بر زنان به عنوان قشر آسيب‎پذير و نيازمند حمايت به ويژه در كانون خانواده توجه نداشته و گاه مرتكب را از مجازات معاف مي‌نمايد. اين معافيت در قانون مجازات عمومي، نسبت به قوانين جزائي قبل از سال ۵۷ نمود بيشتري دارد.

مطابق ماده 179 ق.م.ع. هرگاه شوهري زن خود را با مرد اجنبي در يك فراش(همخوابگی) يا در حالي كه به منزله وجود در يك فراش باشد، مشاهده نمايد و شوهر مرتكب قتل، جرح يا ضرب يكي از آنها يا هر دو شود، معاف از مجازات مي‌گردد. هرگاه كسي به طريق مزبور دختر يا خواهر خود را با مرد اجنبي كه علاقة زوجيت بين آنها نباشد، ملاحظه نمايد و مرتكب قتل گردد به حبس تأديبي از يك ماه تا شش ماه محكوم مي‎شود .

همچنين برادر يا پدري كه خواهر يا دختر خود را با مرد اجنبي ببيند و مرتكب قتل شود از تخفيف مجازات برخوردار مي‌گردد و مجازات اعدام در مورد آنان تبديل به حبس مي‎شود و همين حالت در مورد ضرب و جرح زن و مرد اجنبي توسط شوهر، برادر و پدر در ماده 179 ق.م.ع. در نظر گرفته شده بود. قانون مجازات اسلامي با ماده فوق، معافيت از مجازات را صرفاً براي شوهر در نظر گرفته است. در مادة 630 ق.م.ا. بيان مي‌دارد: «هرگاه مردي همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبي مشاهده كند و علم به تمكين زن داشته باشد مي‎تواند در همان حال آنان را به قتل برساند و در صورتي كه زن مكره باشد فقط مرد را مي‎تواند به قتل برساند». حكم ضرب و جرح در اين مورد نيز مانند قتل است ."

گرچه احراز  شرايطی که جواز دست زدن به این عمل می باشد، گاه بسیار دشوار است اما بهر روی این موارد بخشی از قوانین جزایی کشورمان است .

همین چند وقت سیمای وطنی سریالی پخش می کرد که در آن هنرپیشه زن که مورد ضرب و شتم شوهر خود قرار گرفته بود به یک مثلا وکیل ریش سفید مراجعه کرده بود و وکیل هم به او موعظه می کرد که دختر جان سر به سر شوهرت نگذار . حرف محرکی نزن تا کتک نخوری . حالا هم که شکر خدا زنده ای ، برو بشین زندگی ات را بکن و ... .

یعنی بطور غیر مستقیم القاء می کرد که اگر كسي زن خود را بزند مي‌گويد زن خودم است و بحث حوزه خصوصي خود را مطرح مي‌كند و به کسی ربطی ندارد مگر اينكه ضرب‌وشتم شديد و توام با ضرب و جرح باشد .

از طرف دیگر ، برخلاف باور عامه  تحقيقات نشان مي‌دهد كه حتي عامل تحصيلات هم متضمن، تعيين‌كننده و پيشگيرانه‌ در اين زمينه نيست و يك فرد تحصيل كرده هم ممكن است الگوي پدرو مادر خود را در خانه اجرا كند و افزايش سطح سواد و تحصيلات تنها در كنار ساير عوامل مي‌تواند در كاهش اين خشونت‌ها موثر باشد و اين مسئله بيشتر  به عوامل فرهنگي و اقتصادي برمي‌گردد. مثلاً قبايل بدوي و كاملاً بي‌سوادي وجود دارند كه در درون خود هيچ اثري از خشونت يا خشونت خانوادگي ديده نمي‌شود.

 خيلي از زن‌ها و فرزندانی كه كتك مي‌خورند خودشان متوجه نيستند كه مورد خشونت قرار گرفته‌اند و فكر مي‌كنند شوهري و پدری كه سر آنها داد مي‌زند يا به آنها فحش مي‌دهد رفتاري عادي را بروز مي‌دهد و همه شوهرها و پدرها اين‌طور رفتار مي‌كنند! ولي اقدام مناسب در  اين زمينه آن است كه بفهميم اين رفتارمان دچار ‌آسيب‌ است و رفتار شوهر و پدر نبايد الزاماً اين‌گونه باشد.مثال جالبي مي‌زنم ، امیریل امیر افشاری تعریف میکرد :دختر جوانی پيش من ‌آمد كه بعد از نامزدي با شخصي مورد ضرب و شتم وي قرار گرفته بود و مي‌گفت همسرم مرا جلوي ديگران كتك مي‌زند و مي‌خواهم طلاق بگيرم. وقتي از او پرسيدم پس به دليل كتك خوردن از همسرت مي‌خواهي از وي جدا شوي؟ با كمال تعجب شنيدم كه گفت: نه، مطمئنم چون مرا دوست دارد كتكم مي‌زند ولي مشكل من با او آن است كه با دختر ديگري دوست شده است.!!!

شواهد نشان مي‌دهد كه بيشتر افراد خشونت ديده نسبت به اين عمل آگاهي ندارند، در واقع تعداد زيادي از مردم نمي‌دانند كه نسبت به اين رفتارها بايد عكس‌العمل نشان داد. به اين ترتيب گروهي سال‌ها در شرايط سخت و با تحمل خشونت خانگي زندگي مي‌كنند.

آیا تا کنون از خود پرسیده ایم تحمل این گونه خشونت‌ها چه‌ آينده‌اي را براي قرباني رقم مي‌زند؟ كودكاني كه در محيط‌هاي خشن خانگي رشد مي‌كنند مي‌آموزند تا در آينده به محض اينكه در شرايط استرس قرار گرفتند اعمال خشونت كنند، اين گروه از كودكان هر چند در كودكي‌شان از اعمال خشونت رنج برده‌اند اما ناخودآگاه در بزرگسالي‌شان در رويارويي با نخستين مشكلات با بروز همان رفتار خشن سعي دارند تا از خودشان دفاع كنند.

زنان و اقليت هاي ج.ن.سي همچنان  با اين زشت ترين نماد تبعيض و نابرابري در حقوق و در زندگي روزمره خود در سرتاسر جهان روبرو هستند خشونت عليه زنان و اقليت هاي ج.ن.سي هر گونه عمل خشن مبتني بر جنسيت كه موجب آزار يا صدمه جسمي ،ج.ن.سي يا رواني گردد .

  لازم بذکر است كه كشورهاي ديگر نيز، حتي همان پيشرفته ها و دموكرات ها هم هنوز با اين پديده هاي زشت اجتماعي روبرو هستند و گاه تمهيداتي هم در جهت رفع بحران از طرف دولتمردان آنها انديشيده نمي شود.

من در اينجا قصد نداشتم به بررسي علمي و پژوهشي مسئله ي خشونت هاي خانگي و اجتماعي بپردازم بلكه سعي اين بود كه دغدغه هاي خودم را از آنچه كه ميبينم و درد مرا صد چندان مي كند با شما درمیان گذارم . 

 دوستان هوشیار و بیدار ، ما بعنوان بخش آگاه این سرزمین باید بیشتر از همه به این حقیقت واقف باشیم که :

انسان هويتی پيچيده و چند جانبه دارد و اين از جمله يکی از اسباب گونه گونگی و تفاوت انسانهاست. يکی ازحقوق بنيادين انسانها که در قوانين حقوق بشری بدان استناد می شود اين اصل است که همه انسانها آزاد بدنيا می آيند و داری حقوق مساوی اند. پس ميتوان استتناج کرد که هر انسانی فارغ از زن يا مرد بودن، فارغ از خودی يا دگری بودن با هم برابر و دارای شآن و منزلت انسانی يکسانی هستند.اما هر کشور و جامعه ای بر اساس ارزشهای فکری- فرهنگی و پيشينه تاريخی- اجتماعی و سياسی خود از انسان و حقوق و منزلت او برداشتها و شناخت خاص خود را دارد. به همين سبب آنچه که در يک اجتماع بعنوان هنجار و يا خرده هنجار حساب ميشود ممکن است در جامعه ديگری بعنوان کلان هنجار يا ناهنجارمحسوب شود.اگر گسترش شهر نشينی، راهها، تکنولوژی و کلآ رشد صنعتی را نشانه مدرن بودن جامعه بدانيم،مدرنيته همانا انعکاس و تاثير اين تحولات در ذهنيت اجتماعی و فرهنگ مردم است. با اين تعريف سطح رشد صنعتی، فرهنگی  و ذهنيت اجتماعی کشور ما نشان از آن دارد که جامعه ما قریب به صد سال است در حال گذار به مدرنيسم و مدرنيته است ، گرچه در این راه با فراز و فرودهای فراوان روبرو بوده است. هر اجتماعی در مسير حرکت خود به سمت مدرنيسم خواه ناخواه سيستم سياسی، ارزشهای فکری- فرهنگی و در نتيجه ذهنيت خود را دچار تحول می کند. درست در چنين مسيری است که طرح مباحثی همچون حقوق زن و مرد، رابطه اقليت و اکثريت، باز تعريف هنجارها، مسائل دگرباشان و کلآ مفاهيم گوناگون حقوق بشری معنا می يابند. امتناع از پرداختن به اين مباحث هر چند ممکن است تحت لوای حفظ حقوق اکثريت يا دفاع از ارزشها و هنجارهای اجتماعی پذيرفته شده ، توجيه شود اما پشت زمينه آن همانا تآسی از فرهنگ خودکامگی و بهره وری از اعمال زور برای رقم زدن سرنوشت انسانها، مقابله با تجديد فرهنگ و ذهنيت اجتماعی ونتيجتآ تقابل با حرکت جامعه به سمت مدرنيته می باشد.بخشی از هنجارهای جا افتاده و پذيرفته شده جامعه ما نشان بارزی از عدم التزام به آزادی انديشه و برابری انسانها دارند و از  آبشخور فرهنگی زور، تحميل ، خودکامگی و پیش داوری تغذيه می کنند. رد کردن، سکوت، پنهان سازی و نفی دگرباشان- همجنسگرايان يکی از اين نمونه هاست. پس گرفتاران در چنين چنبره ای خواه ناخواه برای گشودن پنجره ای رو به فضای آزاد تلاش خواهند کرد تا منزلت انسانی نفی و لگد مال شده خود را باز يابند.

بديهي است براي افكار روشن و خرد مدار و متعادل پذيرفتني نيست كه نسبت به روابط خشونت آميز درون جامعه سرپوش گذارند و براي حل ماجرا صورت مسئله را پاك كنند.

آینده از آنِ آنهاییست که در شرایط حال، بیشتر از دیگران درد می کشند ،اما باز هم می اندیشند .

 

تقدیم به یک دوست ...

بعد از مدتها ذهنم آرام شد . در اين چند هفته اخير به شدت با خودم درگيري داشتم . اتفاقاتي كه براي من رخ داد به خودي خود، آنقدر ناراحت كننده بود كه براي مدتي اعصاب مرا خورد کند. در کلکسیون بیماریها و ضعفهای جسمانی، فقط ناراحتی قلبی موجود نبود که شکر خدا، این یکی هم به یُمن این حوادث به لیست اضافه شد ...

ديروز با ديدنِ پيام ِ، قديميترين و بهترين دوستم همه چیز تمام شد .

شروع دوباره و از نو آغاز كردن ، كاري بزرگ و دلگرم كننده است . اما اگر اين شروع مجدد  براي يك دوست قدیمی و صمیمی باشد به اندازه اي خوشحال كننده است كه در چند خط نوشتن نمي توان اين حس را  توصيف كرد .

فهميدن اشتباهات گذشته و تصميم براي جبران يعني : خود پيروزي .

كاش مي توانستم بيشتر و واضحتر بنويسم . براي رضايت خاطر بهترين دوستم از شرح ماجرا و نام بردن از او خودداري مي كنم . ماجرايي كه رخ داد براي من و دوستم  بسيار تلخ بود اما در نهايت نتيجه بزرگي داشت .(اگر یک کم زرنگ بودید،می تونستید کامنت دوستمو که در پست قبلی نوشته و همه چی رو توضیح داده بود،  بخونید و در جریان یک ماجرای جنایی ـ پلیسی !!! ، قرار بگیرید ....)

شك ندارم بعد از چند وقت با دوستي روبرو خواهم شد كه به اندازه كافي درس براي ياد دادن به ديگران آموخته است .

و خوشحالم كه بدترين اتفاقات هم ، اگر خاطر من و (...) را براي چند روز از هم مكدر كرد اما در نهايت عمق بيشتري به اين دوستي داد . اين را كساني بدانند كه مدتهاست قطع اين دوستي را با اجراي نقشه هاي مختلف دنبال مي كردند .دوازده سال دوستی شوخی نیست ... یعنی یک عمر ... همین سالها یک اعتبار بزرگ برای دوستی ماست .

 من و (...) جزئي از هم هستيم براي هميشه .

حرمت اعتبار خود را

هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن

که ما هر یک یگانه ایم

موجودی بی نظیر و بی تشابه

و آرمانهای خویش را

به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن

تنها تو می دانی که « بهترین » در زندگانیت

چگونه معنا می شود  

از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر

بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که در زندگی خویش

که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد  

با دم زدن در هوای گذشته

و نگرانی فرداهای نیامده

انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر شود  

هر روز، همان روز را زندگی کن

و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای  

و هر گز امید از کف مده

آنگاه که چیز دیگری

برای دادن در کف داری  

همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد

که قدمهای تو باز می ایستد

و هراسی به خود راه مده

از پذیرفتن این حقیقت که

هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد

تنها پیوند میان ما

خط نازک همین فاصله است  

برخیز و بی هراس خطر کن

در هر فرصتی بیاویز

و هم بدینسان است که به مفهوم  شجاعت

دست خواهی یافت  

آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت

عشق را از زندگی خویش رانده ای

عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری، سرشارتر شود

و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری، آسان تر از کف رود

پروازش ده تا که پایدار بماند  

رؤیاهایت را فرومگذار

که بی آنان زندگانی را امیدی نیست

و بی امید، زندگی را آهنگی نباشد  

از روزهایت شتابان گذر مکن

که در التهاب این شتاب

نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش

که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی  

زندگی مسابقه نیست

زندگی یک سفر است

و تو آن مسافری باش

که در هر گامش

ترنم خوش لحظه ها جاریست.

 

دکتر از پله افتادم ...

خشونت‌هاي خانگي، سلامت رواني‌جامعه را تهديد مي‌كند.

«از پله زمين خورده، چه جوري بگم پله‌ها ليز بود، پاش سر خورد و توي راه پله افتاد، بدجوري افتاد...» هنوز دختر نوجوان لب به سخن نگشوده که اين حرفها را پدرش به زبان مي‌آورد. پزشک رو به دخترک مي‌گويد: «داشتي بالا مي‌رفتي يا پائين مي‌اومدي که زمين خوردي؟»

پدر که اصلاً از اين پرسش خوشش نيامده مي‌گويد: «چه فرقي داره، آقاي دکتر؟ بالا و پائين نداره. زمين خورده ديگه.» پزشک با لبخند و خونسردي اشاره مي‌کند که از نظر چگونگي آسيب و ضربات در اندام‌هاي گوناگون مهم است بداند که در چه وضعيتي دخترک از پله‌ها افتاده و ادامه مي‌دهد: «دختر جان! چرا خودت چيزي نمي‌گي؟»

پدر مي‌گويد: «خيلي ترسيده. آخه بدجوري زمين خورد.» با گفتن اين حرفها اشک از چشمان دختر نوجوان سرازير مي‌شود؛ اشکي که خيلي با حرف زدن فرق ندارد ...

با نگاهي به تاريخ، مي‌توان ديد که ، سياستمداران و قانونگذاران اصلاً نگران تبعات خشونت در خانواده‌ها نیستند و به اين پديده از پنجره‌اي غير از دستگاه قضائي و جرم شناسي نگاه می کنند. 

فکر می کنم در سال2002 بود که ، سازمان بهداشت جهاني با انتشار گزارش جهاني درباره خشونت و سلامت نشان داد که اين انديشه‌ها و رفتارها تا حدودي تغيير يافته و جنبش ضد خشونت در جهان شتاب گرفته است.

طبق گزارش‌هاي موجود، چنين به نظر مي‌رسد که سالانه 6/1 ميليون انسان به علت انواع خشونت‌هاي دو نفره يا گروهي جان خود را از دست مي‌دهند. البته شايد مهمتر اين باشد که ميليونها انسان از خشونت‌هاي غير کشنده جان به در مي‌برند ولي ديگر هرگز زندگي سالمي‌ ‌را تجربه نمي‌کنند.

معلوليت و آسيب ناشي از آن گاه جبران ناپذير است و فرد نمي‌تواند تا پايان عمر از آن خلاصي يابد. افسردگي، اعتياد به انواع موادمخدر يا قرص‌هاي خياباني و مشکلات جنسي‌از ساير ناهنجاري‌هايي به شمار مي‌رود که زندگي اين قربانيان خشونت را تباه مي‌سازد. از طرف ديگر گاهي اين مشکلات فردي باعث ايجاد نابساماني‌هاي اجتماعي مي‌شود.مانند اعتیاد.اعتياد مسري است؛ اعتياد فرد علاوه بر نيستي خود به اعتياد ديگران و در نهايت نابودي چندين زندگي منجر مي‌شود.

آمار یک دوست روانشناس را برایتان نقل می کنم : شايد دردناک ولي جالب توجه باشد که بدانيد 6 درصد از افسردگي‌هاي مزمن فقط به دليل سوء استفاده جنسي از کودکان حاصل مي‌شود؛ يعني يک خشونت جنسي مي‌تواند تاثيري چنين مزمن داشته باشد و زندگي يک فرد را حتي در بزرگسالي تحت تاثير قرار دهد.

آثار دراز مدت ناتواني‌ها و معلوليت‌هاي ناشي از خشونت، فشار اقتصادي حاصل از فوت نان آور برخي خانواده‌ها به دنبال خشونت، آثار اجتماعي انواع گوناگون اين پديده که به طور مثال به صورت ترويج اعتياد نمود پيدا مي‌کند و ساير مسائل را هم بايد در نظر گرفت.

ـ آيا تنها آنچه در خانواده مانند كتك زدن و ضرب و شتم رخ مي دهد خشونت است؟

ـ آيا وضع قوانيني در جامعه كه تبعيض را بيشتر مي كند خشونت نيست ؟

ـ آيا مزاحمت هاي خياباني و طعنه ها و زخم زبان ها در محيط هاي كار و تحصيل و ... خشونت نيست ؟

ـ آيا اداب و رسوم كهنه و دست و پا گير بسياري از مناطق خشونت نيست؟
ـ آيا رفتارهاي كه اثار مخرب آنها به چشم نمي آيد اما تحملشان بسيار دشوار است مانند دروغ گفتن ،بي توجه بودن به خواسته ها ،تهمت زدن ، تمسخر كردن و ... خشونت نيست ؟

پس از طرح اين پرسش ها ،بايد پرسيد آيا يك گرايش ج.ن.سي متفاوت به خودي خود بيماري است يا اين رفتارهاي خشونت آميز جامعه است كه ازفردي با گرايشي متفاوت انسان بي انگيزه اي مي سازد كه به انواع بيماري ها و عوارضي همچون :اضطراب،افسردگي،ترس،كاهش اعتماد به نفس،مشكلات ج.ن.سي ،اختلال خواب ، اختلال در روابط و ... دچار است ؟

گرچه بروز خشونت در خانواده هاي ايراني پديده اي تازه نيست . اما پيچيده تر شدن روابط اجتماعي و خانوادگي سبب شده است خشونت نيز چهره جديدي به خود بگيرد . تعريف خشونت بسته به فرهنگ حاكم بر ملل مختلف متفاوت است .در کشورهاي گوناگون ريشه‌ها و عوامل خشونت تفاوت‌هايي با هم دارند. اين تفاوت‌ها سبب مي‌شوند که نتوان با يک فرمول جهاني با اين پديده مبارزه کرد.

در کشورهاي خاورميانه کمبود اطلاعات والدين يا به عبارت ديگر کم سوادي والدين و عدم آموزش ديدن آنها درباره روابط خانوادگي و اجتماعي مهمترين عامل بروز خشونت به شمار مي‌آيد.

متاسفانه در اين زمينه آماري از کشورهاي جهان سوم  وجود ندارد. اين در حالي است که به نظر مي‌رسد درصورت تهيه آمار صحيح و خبررساني درست در اين کشورها، آمار مرگ‌ها و آسيب‌هاي ناشي از خشونت به مراتب بيشتر و بيشتر باشد.

ادامه دارد ...

يك پديده قابل مقايسه

ايران بطور كلي به نظر من جامعه مطبق و مدرجي است . البته در همه جوامع طبقات وجود دارد . منظورم عناصر ارزشگذار اين طبقات است . عناصري كه وابسته مي كند آدم را به يك طبقه اي يا سطحي از دانش .

مثلا نوع نگارش من و يا صحبت كردن من براي هر ايراني مشخص مي كند كه مثلا طرف دو كلاس سواد دارد.در حالي كه اگر يك نفر ديگر صحبت كند به راحتي مي توان گفت طرف يك حاجي بازاري است . فقط از زبانش . يعني زبان مقام اجتماعي طرف را نشان مي دهد . در مورد موسيقي هم همين طور است . در مورد شعر هم همين طور .

در مورد موسيقي، مثلا آنهايي كه موسيقي شجريان و موسيقي كلاسيك را دوست مي دارند به موسيقي بازاري مي گويند: موسيقي بي ارزش ، مبتذل . طرف ديگر، مي گويند: موسيقي سنتي مال ديروز است و  ربطي به امروز ندارد .

مي خواهم بگويم كه جامعه ايران رده بندي شده است  ... هر پديده اي به درجات خاصي تعلق دارد . مثلا براي يك روشنفكر ايراني دون شان است اگر بگويد من آغاسي را دوست دارم يا سوسن را .

اين يك بار فرهنگي پيدا مي كند . حتي تفاخر هم مي كنند كه اين نوع موسيقي را دوست ندارند ... .

اما از نظر من، از ديدگاه هر آدم آزاد انديشي كه خود را از تعصبات آزاد ساخته ، اين نوع دسته بندي و طبقه بندي معني درستي ندارد . آنچه در تحليل پديده ها با معني مي باشد نقد گونه هاي مختلف در عالم هنر و سنجش آنها در رابطه ي با اجتماع و تاثيري كه در طول زمان گذاشته اند .

مقدمه بالا را لازم ديدم بنويسم تا اصل سخن را در رابطه ي  با "گوگوش" آغاز كنم . .. يك هنرمند متفاوت . يك معيار سنجش ...

گوگوش از معدود هنرمنداني است كه از خردسالي كار خود را آغاز كرد و با صحنه آشنا شد و يك استعداد شگرف داشت . گوگوش بخوبي قادر بود مخاطب را در جلوي صحنه و در پاي تلويزيون ميخ كوب كند .

تمام مطلبي كه در بالا ذكر كردم درباره ي گوگوش صدق نمي كند . گوگوش از معدود هنرمنداني است كه از اين دسته ها و طبقه ها عبور كرد و در انحصار طبقه خاصي قرار نگرفت . از بزرگترين شهرهاي ايران گرفته تا تمام شهرستانها و دهات حضور گسترده گوگوش به چشم مي خورد . راننده تاكسي، مهندس ، نويسنده، كارگردان سينما ، آموزگار، آهنگ ساز، خانم خانه دار، روزنامه نگار، دانشجو، پزشك ، كشاورز ، روستايي ،پولدار ، فقير ... همه به شكلي مخاطب گوگوش هستند و با او به زعم و برداشت خودشان ارتباط برقرار مي كنند .

 كسي كه اين توانايي را زير سوال ببرد و قصد تخريب چنين شخصيتي را داشته باشد و اين ارتباط را به چشم انتقاد ببيند و آنرا نشانه پستي فرهنگ بداند بدون شك از مجاري محدودي به قضيه نگاه مي كند .

چند روز پيش فيلمي درباره ي ستاره هاي از دست رفته هاليوود مي ديدم . چيزي كه نظر مرا بخود جلب كرد تصاويري بود كه از مزار مرلين مانرو ، ناتالي وود و الويس پريسلي ديدم . قبرهاي پر از بوسه هاي صورتي و قرمز و گلهاي فراوان . دسته گلي روي مزار مرلين مانرو بود كه روي آن نوشته شده بود با احترام فراوان از استراليا !! . مراقب پير گورستان در فيلم توضيح مي داد كه روزانه حدود  صد دسته گل براي مرلين فرستاده مي شود .  اين تنها بخشي از دستاوردهاي يك هنرمند بزرگ است كه سكون را نپذيرد  و در حصر مكان و زمان حال نماند و وسعت حضورش قوسي هميشگي در تاريخ داشته باشد و بتواند با هر مردمي از هر نسلي و هر زبان و نژادي و در هر زمان و منطقه ي جغرافياي حرفي براي گفتن داشته باشد .

مايكل جكسون كي بود ؟ يك نابغه كه مرزها در هم شكست و از خط كشي هاي مسخره موزيك دهه هاي 70و 80 عبور كرد و با ابداعي نو و سبكي منحصر بفرد براي هميشه ماندگار شد .

 گوگوش هم، نه تنها براي من بلكه براي ميليونها ايراني همين نقش را ايفا كرد .او با حضوري نو و سبكي متفاوت پا به عرصه گذاشت . وسواس در انتخاب ترانه ها  و همكاري با مجرب ترين آهنگ سازها و تنظيم كننده ها ، اجراي متفاوت ترانه ها ، حركات خاص و ابداعي ، پوشش مدرن و نوگرا و... شخصيتي ايده آل از او ساخت که تا امروز هم بدون اغراق همتایی ندارد . جالب اينكه اين تفاوت هاي مخصوص در زمان اوج تصنيفهاي گل و بلبل و چشم مست يار و قد سرو و ... از طرف گوگوش به رخ ديگران كشيده شد .او توانست بعنوان سفيري از سرزمين ايران ، كشور سربلند  آن روزها را به جهانيان بشناساند. او يك پديده ي قابل مقايسه با بهترينهاست . بدون شك بخشي از اين موفقيت ها و پيروزي هاي چشمگير بدون ارتباط با دوران طلايي آن روزها نيست . دوراني كه ما درك نكرديم .

           

شنيدن البوم جديدش بنام حجم سبز (green x) بهانه اي شد تا از او بنويسم . گوگوش بخشي از زندگي من است. بخشي از كودكي ام و نوجواني ام . من احساساتم را با صداي او شناختم .یادآوری روزی که خبر خروج گوگوش از ايران و ورودش به کانادا را از (N.I.T.V) شنيدم، هنوز هم براي من تازه و لذت بخش است . در آن تابستان داغ احساسات ،يك نيماي چهارده ساله بود و يك دنيا عشق به پسری که  ... .

گوگوش چيزي شبيه تيم ملي است . حتي اگر هم در محدوده ي سليقه آدم نباشد ، شكستش دردناك است . او  يكي از عناصري است كه اگر در مسيري اشتباه قرارش ندهند مي تواند پيوندي باشد براي تكه هاي لاشه لاشه شده سرزميني كه جاني دوباره مي خواهد .

من و صورتکها ...

چند شب پيش با دوست عزيزي از نقاشي هايم مي گفتم . دوستي كه سخنش  به دور از كلي بافي ها و جبهه گيري ها بود. حرفهايش بشدت به دلم نشست. همين كشمكش  و درگيري با احساسات باعث شد تا روز بعد فزصتي مناسب باشد تا يكبار ديگر به تماشاي آثار خودم بنشينم . لنگان لنگان با عصايي كه از قامتم بزرگتر است به سراغ تابلوها مي روم .

 در كمدي تاريك و تنگ رويهم و به زور جا يشان داده ام . هر كدامشان حرفي براي گفتن با من دارند ... سطح يكنواخت خاك ، سطح شفاف و رنگين شان را محصور كرده... نفس هايم، انگار وزش تندبادي است كه غبار را از روي نقشها كنار مي زند... مبهوت، به هر كدام خيره مي شوم ... يكي يكي نگاهشان مي كنم ... هر كدام حرف خودشان را با من مي گويند ...

 اما من!!... حرفي براي گفتن با آنها ندارم ...با نگاهشان مرا سرزنش مي كنند ...تابلو ها از من بزرگتر شده اند ...قد کشیده اند ... رشد کرده اند ...  و من همچنان يك آدم كوچك ... باز باید براي حرفي حسابي دست به دامن  شاملو  شوم . شاملوي بزرگ در شعري خطاب به ايران درودي نقاش بزرگ با چند كلمه، حرف مرا مي گويد .در برابركلام  او، سخن من ابتر و عقيم است . من هيچ گاه با شاملو حساب پنهاني ندارم ...او هميشه با من تسويه حساب كرده است ...  

پس تو بگو شاملو . تو بگو ، با اشارتي :

پيش از تو

              صورتگران

                              بسيار

از آميزه ي برگ ها

                         آهوان برآوردند ،

يا در خطوط كوهپايه ئي

                              رمه ئي

كه شبانش در كج و كوج ابر و ستيغ كوه

                                                   نهان است ،

با به سيري و سادگي

در جنگل پر نگار مه آلود

گوزني را گرسنه

كه ماغ مي كشد

 

 

تو خطوط شباهت را تصوير كن:

آه و آهن و آهك زنده

دود و دروغ و درد را . –

كه خاموشي

                تقواي ما نيست .

 

 

سكوت آب

مي تواند خشكي باشد و فرياد عطش،

سكوت گندم

مي تواند گرسنگي باشد و غريو پيروزمند قحط،

همچنان كه سكوت آفتاب

                              ظلمت است-

اما سكوت آدمي فقدان جهان و خداست:

غريو را تصوير كن!

 

 

عصر مرا

در منحني تازيانه به نيشخط رنج،

همسايه مرا

بيگانه با اميد و خدا ،

و حرمت مرا

كه به دينار و درم بركشيده اند و فروخته.

 

 

تمامي الفاظ جهان را در اختيار داشتيم و

آن نگفتيم

           كه به كار آيد

چرا كه تنها يك سخن

                          يك سخن در ميانه نبود:

-آزادي!

 

ما نگفتيم

تو تصويرش كن !

 

به موشها توجه نکنید ...

اين روزها بيشتر از هميشه با خودم خلوت مي كنم و نسبت به پديده هاي كه از قديم ذهنم باآنها درگير بود جديتر فكر مي كنم . همه ي اتفاقات و پيش آمدها در زندگي در حقيقت يك پاسخ بيشتر ندارد و آن بازگشت به خود براي شروعي دوباره است . شروعي نو و آغازي دوباره .

 من كمتر از سيماي وطني (Zarghami tv)حرف خوبي براي شنيدن و پذيرفتن دريافت مي كنم اما امروز در يك برنامه ي ساده ،حرف عميقي را در قالب يك داستان بيان كرد كه خيلي به دل من نشست  داستان از اين قرار بود كه :

مردي دانا كه در كتابخانه ذي قيمت خود از حضور موشي خبر داشت هيچ گاه براي از بين بردن موش اقدامي نمي كرد اما در عوض كتاب هاي ارزشمند خود را براي محافظت در قسمتي از كتابخانه پنهان مي كرد كه موش به آنها دسترسي نداشت . وقتي علت را از وي جويا شدند گفت :

 من براي آنكه موش را تبديل به هيولايي نكنم با آن نمي جنگم و كتاب هاي كم ارزش را براي موش در پايين كتابخانه قرار مي دهم و كتاب هاي ارزشمند را در بالا و با اين روش ذهن خود را از درگيري با موجودي بي ارزش و غيرقابل اهميت در امان مي دارم . موش با قسمتي از زندگي ام در گير است كه برايم قابل توجه نيست .... اين پيام اين برنامه بود .پيامي بدون نتيجه گيري در ميان يك ساعت حرف مفت مجري و يك احمق به اصطلاح كارشناس  . اما من از چيزهاي كه يك كم آدم را با خودش درگير كند بدم نمي آيد و در كل با هر پيام واضح و آشكاري كه در اختيار مخاطب قرار بگيرد مشكل دارم .

نتيجه گيري من از اين مثلا داستان اين بود كه:" به موشها توجه نكنيد و اعصابتان را خورد نكنيد".

 

به همين راحتي . درسته يك كم سخته ولي ميشه . ميشه كه آدم بخاطر بي ارزش ترين و پست ترين موجودات اعصاب و روان خودش را به گوه نكشد . اين يعني يك زندگي آزاد از ترس و خارج شدن از خيلي از مسائل بي اهميت .

من چند روزه يكي از كثيف ترين موش هاي بشدت اعصاب خورد كن و قديمي و فاسد شده را از زندگي ام و از سرسراي ذهنم براي هميشه پاك كردم . موجودي حقير و بدبخت كه تنها به قصد آموختن و ياد دادن تجربه هاي با ارزشي به زندگي من آمده بود و هيچ مصرف ديگري نداشت . يك لومپن تمام عيار . اينها را از سر حب و بغض يا كينه با اين موجود عنوان نمي كنم چون به نظر من كينه يك حس انساني اي هست كه هر جا و براي هر كس نبايد استفاده كرد .

امروز ديگر اين موش با من نيست، اما بسيار به من لطف داشت و سبب شد  تا من بعد از مدتها باز هم قدر خودم را بدانم و به متاهي گرانبها تر از همه چيز و همه كس يعني خودم توجه كنم . آقاي موش، از شما ممنونم كه به من محبت كردي و عشق فراواني را به من هديه كردي عشق به خود و به خود فكر كردن . واقعا مرسي موش خانگي بدبخت. من با اين اتفاق با عشق روبرو شدم و جوابي جزء عشق، كه همان تجربه عظيمي بود كه در دل اين حوادث پنهان شده بود دريافت نكردم . من ياد گرفتم تا بيشتر از هميشه به خودم توجه كنم و خودم را از هميشه بيشتر دوست داشته باشم . من به خودم افتخار مي كنم . مرسي موش كوچولو.

واقعا از موش خوشگل يوسف و كيا (نقطه چين ها ) كه يكي از سرگرمي هاي خوب من مي باشد معذرت خواهي مي كنم كه يك موجود حقير و بي ارزش  را موش خطاب كردم . موش موشي تو خوشگلي جيگر ... از من ناراحت نشو ...اين عوضي موش فاضلاب بود ... بو مي داد ...

مي گم شايد اين يارو اصلا به اندازه ي يك موش هم ارزش نداشته باشه .... شما هم  با من هم نظر هستيد؟؟

شب های سینمایی

ساعت دوازده ظهر يعني :"آقا نيما صبح ات بخير" ... (البته با چاشنی طعنه)

آقانیما: بامداد شما هم بخير مادر جان  ... (با چاشنی لوس شدن)

و با این جملات ،يك روز خوشگل دوازده ساعتي آغاز مي شود ...

به نظرم دوازده ساعت هم زياده  . میخوام چی کار...  اصلا اگر فقط شبها مال من باشه شکایتی ندارم ... روز ها براي آدمها، شبها هم براي ما خفاشها ... خفاشهاي شب زنده دار.

ميخوام يه كم از اين شب زنده داري هاي نيما جان براتون بگم . البته مطمئن باشيد هيچ مورد غير اخلاقي و خلاف شئونات در اين ساعات، از هيج يك از حاضرين سر نمي زند. دوستان عفيف و نجيب و معتقد با خاطری آسوده متن را دنبال كنند.

مواد لازم برای داشتن یک شب خوب به سبک و سیاق آقا نيما : ۱. شب آرام و مهتابی ۲.بنده ۳. یک کمد دي وي دي ۴.و يك جعبه نور خوش رنگ . اين يك جعبه نور خوش رنگ واسه خودش داستاني پيچيده داره . من چهار زانو  جلوي آن نشسته ام . انگار كه معبدي  است . نور مات و سربي رنگ تلويزيون سطح مقابل اشياء دور و برم را روشن مي كند . نوري ناپايدار . نوري لرزان . نوري كه به قصد روشن كردن نتابيده است ،اما من دوستش دارم. وحرص ديدن فيلم هاي  فراوان خوبي كه من هنوز نديدم و از قفسه كمد به من چشمك ميزنند.

همين فيلم ها نشانه اي شدند از ايام سپري شده ام. روزها را با اين فيلم ها به ياد مي آورم سال هاي طي شده ام را با اين فيلم ها مي سنجم و مي شناسم سالهاي  فدريكو فليني ، رنه كلر ، جان فورد ،استنلي كوبريك  ، وودي آلن ، اورسن ولز ،فرانسيس فورد كاپولا، و ...

... بهر حال  شبها رو ما اينجوري سپري مي كنيم .هركسي مايل باشد، مي تواند در خلوت سينماي خانگي ام با من شريك شود ... حسب بر تعريف نباشه سينماي رو به راهي دارم . با همه تجهيزات . فقط فيلم ايراني و تخمه آفتابگردان موجود نيست . 

خوب چي كار كنم آدم بدبخت و بي چاره و غربزده اي مثل من قدرت هضم مضامين عرفاني و فلسفي نهفته شده در سينماي دينی ايرانِ اس.لامي رو نداره .يه بار فكر نكنين خداي نا كرده  اين بنده خاطي با حب و بغض حرفي مي زنم ... استغفر الله ...توبه ... هزار بار توبه... چه كسي مي تونه بازي هاي زيباي اسطوره هاي مثل رضويان و غفوريان و اين پير مرده كه هميشه تو فيلم ها هست (منو ياد مارلون روانشاد مي اندازه) و ...كارگردانان غولي چون حاج مسعود ده .ن.م.ك.ي مدعظه عالي و فيلم هاي پرفروش۱و۲و۳و... اونها رو زير سوال ببره ... .چي كار كنم ؟!!! من شعورم به درك اين ابَر فيلم ها نمي رسه. تخمه آفتابگردان هم كه خوب دوست ندارم ... اصلا من اگه تخمه بخورم يا فيلم ايراني ببينم جوش ميزنم.از اين بابت نهايت پوزش بنده را پذيرا باشيد ...

حالا يه خاطره از اين شبهاي سينمايي،که خيلي هم قديمي نيست و مربوط به همين پريشب برای حضار تعریف می کنم. ...بگم ؟.. بگم؟...بگم؟...(از دوستم اين تيكه رو ياد گرفتم).باشه ميگم . جونم براتون بگه كه :

پريشب ،براي چندمين بار" همشهري كين" رو تماشا مي كردم (يك شاهكار محض . هر بار برايم تازگي دارد و حرفي كه معنايم را وسعت دهد .) در ميانه ي تماشاي فيلم و در كش و قوس درك و دريافت پيام فيلم ناگهان با صداي هولناك فرو ريختن چيزي از جا پريدم ...سكته اي خفيف، كه شريان خون را در لحظه اي در بدنم منقبض كرد .

بله ...يكي از حضرات منت گذاشتند، قصد مدرن كردن محله وكوچه را دارند لذا سر كوچه برجي معظم و كوفتي تا سي طبقه !!! بعله سي طبقه!!! دارند بنا مي كنند  تا به دنياي غرب كه از دستاوردهاي ما گيج و مبهوت اند  نشاندهند  كه ،ما مي توانيم ... ساعت چهار بامداد ،آقايان بار آهن و آجر و كوفت و زهرمار از كاميون خالي مي كردند ... و با صداي گرمپي ديگران را از خواب بيدار كردند تا با لساني و بياني آميخته با واژگاني قبيح و ناثواب عرض ارادتي كرده باشند به ايشان  و خانواده هايشان .

از خيلي وقت پيش تصميم گرفتم به كسي حتي تو دلم هم ف.ح.ش ندهم اما بعضي ها ذاتا طالب و دوستدار ف.ح.ش و اين اقسام حرفهاي بي ادبي  هستند يعني حتي اگر هم تو با ادب باشي و نخواهي حرفي بزني كه لولو بيا سراغت ، خود اينها مي آيند و مي گويند تو رو قسم به اجدادت يه فحش حسابي به ما بده.يعني خودشان آدم را وادار مي كنند كه چند تا حرف كش دار و آبدار نثارشان شود ..بگذريم...

وقتي كه خاطرم جمع شد عمليات انتحاري اي در كار نبوده و من در حين ارتكاب به تماشاي فيلمي با مضامين شيطاني كه از گناهان كبيره است به درجات رفيع نائل نشده ام ، به اين فكر افتادم كه آيا اين آدم(!!!!!!!!!!!!...) كه آرامش و خواب ديگران و لحظات سلوك معنوي من از فيلم را ،براي منافع شخصي خودش بهم مي زند، تا حالا به پديده اي به اسم حقوق ديگران و احترام به آن برخورد كرده(اينجا رو با هم بخندين ولي به من نخندين) اصلا اگر اين آدم در، دسته و رسته و مقام خاصي قرار بگيرد كه اتفاقا قرار هم گرفته(مباركه برادر) محدوده ي تجاوز خودش را گسترش نمي دهد ؟ اين به اصطلاح آدم درباره ما چي فكر مي كند ؟ اصلا ما را به( ...) مبارك هم فرض مي كند؟

مغز پر از خالي من هم كه منتظر گ.و.ز هوايي تا بپرد سراغ افكار موهوم هميشگي و شروع كند به طرح اين قبيل سوالات زرت و پرت كه: خوب ،تو كي هستي ؟ اينها كي هستند؟ انسان بودن چيست؟!!! تو اينجا چي كار مي كني ؟ و .... .بعد از يك ساعت كلنجار رفتن و عصبانيت مكرر باز هم مثل هميشه از اين مُسكن قوي(توصيه مي شود) استعمال كردم و با صدايي توام با درد و عقده گفتم:

 اينجا ايران است.. بايد صبور بود دوهزار و پانصد سال ... نه !!! ببخشيد ... هفت هزار سال مدنيت و فرهنگ و تاريخ مكتوب يعني همين .... اينجا ايران است.

به نظر شما برخورد اين آدم با زن و بچه ي خودش چه جوريه ؟ اصلا اين موجود مي تونه بفهمه حقوق زن چيه ؟ اگر بشينيم با اين بابا درباره حقوق اقليت هاي جنسي صحبت كنيم به ما نمي خنده و نمي گه ما (...)خليم.

 بگذريم ... از اين قبيل اتفاقات نادر هم در اين شب زنده داري هاي سينمايي من رخ مي دهد ... بهر حال پخش زنده است و  اين قبیل اتفاقات طبيعيه .

ديديد بيخود عرض نكردم كه دوازده ساعت هم براي يك روز، در اين ملك گل و بلبل زياده . فداي شما بشوم، مي خواهد بيدار بمانيد، كه اعصاب همايوني خط خطي شود . بيدار بمانيد، كه بيشتر عذاب بكشيد . وقتي كاري نداريد بخوابيد ... به همين راحتي ..!!(اين نيز براي عموم نسخه مي شود)  پس،  بخوريد و بياشاميد و بخوابيد و... اسراف هم بكنيد چون كار مهمي براي انجام دادن نداريم ... شك نكن .. واقعا نداريم ... يه كم فكر كن ..!!  در اين يك مورد يعني خوابيدن اگر اسرافي شود جايز است .حلال است و احتياط هم واجب نيست .تازه براي پوست آفتاب و مهتاب نديده رخ زيباي برادران ديني و خواهران ايماني،خوابيدن بسيار خوب و مفيد است(بشدت توصيه مي گردد)...

ولي فرداي اين حادثه هيچ كس با طعنه به من صبح بخير نگفت ... چون همه از شدت سر درد تا ساعاتي پس از نيمروز خواب تشريف داشتند...

 

امروز هوا خیس است ...

امروز بارش باران ضربان نبض و خس خس  نفس هوا را از يكنواختي بيرون آورد .

بارش باران را دوست دارم .

 وقتي باران مي بارد آسوده خاطر مي شوم كه زيستنم معنايي دارد .. و هنوز پيماني دارم كه تداوم معرفت و امتداد ذهن مشتاق من است ... وقتي باران مي بارد انگار مرده ها هم قصه اي براي گفتن دارند . رسوب نم باران به زير پوست آزار ديده ي بدنم  زندگي بخش است .

"باراني بايد تا رنگين كماني برآيد"

پرده ي پنجره ي اتاقم را كه به ندرت كنار ميرود ، كنار ميزنم و از پشت پنجره به نظاره رقص باران مي نشينم . .. ارام ، ساكت ، نرم ...صداي جير جير صندلي و بوق اتومبيل هاي خيابان هاي آنسوتر كه در ترافيك مانده اند تنها صدايي است كه مي شنوم .. باران مي بارد... و من زير لب با خود تكرار مي كنم :

 

امروز هوا خيس است

امروز زمين آكنده از هواست

امروز زمين هم خيس است

چشمان من پر از آبي بيكران آسمان است

امروز چشمان من خيس است

امروز حتي اقاقي هم خيس است

پيكر امروز در ميان شاخه هاي پر از خار اقاقي پاره پاره  است

امروز دنيا از خون گرم امروز خيس است

خنده دار ترين قصه امروز

مرگ امروز در ميان شاخه اقاقي هاست

امروز دلم تنگ امروز است

امروز اگر دستانم رها شوند تمام رج هاي ثانيه هاي امروز را مي نويسند

امروز دستانم دلتنگ امروزند

امروز هيچ ندارم جزء امروز

ديگر نمي خواهم پنجه در خاك افكنم .

نوشتن هم مرا التيام نمي دهد.

ديگر نوشتن هم بس است ؟؟؟

نه...نمي دانم...شايد